تولد ریحانه جون
ریحانه ی عزیز 4ساله شددیشب شب بسیار قشنگی بود عمه فاطمه برای دخترش ریحانه جشن تولد گرفته بودوهمه ما اونجا بودیم هانیه جون شما هم کلی برای ریحانه رقصیدی بابا هم بغلت میکرد وبوست میکرد عمه جون خدیجه هم عکس میگرفت وبه ریحانه گفت شمعتو فوت کن تا ریحانه خواست فوت کنه شما بدوبدو رفتی وشمع رو فوت کردی
دوستت داریم هوارتا
عزیز دلم نفسم میوه زندگی عاشقتم و بی نهایت دوستت دارم بابا محسن گفت هوا داره سرد میشه دیگه دختر گلمون رو نمیتونیم ببریم پارک برای اخرین بار در تابستان 92 بردیمت تا با پارک بای بای کنی تا سال جدید ولی تابستون خوبی رو داشتی بابا یه شب در میون میبردت پارک وکلی بازی میکردی اینقدر بامحیط پارک اشنا شده ای که جای دو سه تا از بازی هایی که دوست داری رو میدونی دقیق کجای پارکه بابا رهات میکرد تو هم میدویدی طرف بازی ومن وبابایی به این همه هوش و زرنگیت افتخار میکردیم و از ته دل میخندیدیم
عید غدیر
هانیه ی عزیزم فردا عید غدیره شما الان خواب هستی منم لباسهای تو وبابا را اتو کردم که فردا بپوشید فردا روز خیلی مبارکیه شما هم دومین عید غدیری هست که مبینی ایشاالله نود و نه تا دیگه عید غدیر ببینی خیلی خیلی دوستون دارم تو وبابای گلتو میبوسم فراوان