عزیز دل بابا هانیه

عاشقتم جوجوی من
هانیه عزیزم دو روزه هفدهمین مرواریدش جوانه زده
این دندون مدتی بود که دختر گلمو اذیت میکرد ولی به قول دخترم هانیه اخرش دراومد

اخه امروز یک لیوان اب دست هانیه بود و میخورد چند بار بهش گفتم هانیه جان مواظب باش اب رو نریزی چند دقیقه بعد هانیه صدام کرد مامان اخرش اب و ریختم منم بدو بدو رفتم بغلش کردم و تا تونستم بوسش کردم
اخه کشته منو با این حرف زدنش
ایشالله در پستهای بعدی بیشتر از شیرین کاریهاش مینویسم

جمعه یکی از دوستای بابایی {بابای من} دعوتمون کرد باغ

صبح ساعت 8 رفتیم یکی از باغ هاشون .............هانیه خانوم هم کلی بازی کرد

هانیه و بابایی

بابای مهربون من که عاشق هانیه س و در حضورش هیچ کس جرات نداره با هانیه

بلند صحبت کنه یا دعوا کنه در واقع در حضور بابایی هانیه نهایت شیطنت رو انجام

میده و منم دندونهامو روی هم فشار میدم و با لبخند هانیه رو تماشا میکنم تا رضایت

بابایی حاصل بشه

هانیه و بابا محسن ........................که عاشق دخترشه

هانیه خانوم خوب میدونه که .............................عشقه

 

ناهار همه رفتیم خانه باغ عمو حسین وقتی وارد شدیم هانیه شروع به گریه کرد که بریم اون باغچه

و همه میخندیدن میخواست به باغ قبلی برگرده

عمو حسین هم با این همه زمین و باغ وقتی دید ... هانیه به اون باغ به این بزرگی میگه

باغچه شروع کرد به خندیدن و هانیه رو بغل کرد

اول از همه این روز قشنگ رو به پدر عزیزم که بهترین ومهربون ترین پدر دنیاست..........

و همسر عزیزم که بی نهایت اقاست و پدر شوهر مهربانم تبریک میگم ودستشون رو میبوسم.......

ای کاش گذر زمان در دستان من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را انقدر طولانی میکردم که

برای بی تو ماندن وقتی نمیماند...........

همیشه گفتم و میگم تو متفاوت ترینی.........................

به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

تا بدانی که محبت وعشق را در چشمان تو اموختم و با تو اغاز کردم

به پاکی چشمانت قسم که تا ابد دوستت دارم ..........ای مهربانترین

امشب اول به دست بوسی بزرگترها رفتیم وبعد بابا

محسن دعوتمون کرد رستوران پدر خوب و شام رو اونجا

خوردیم و کادو ش رو هم همونجا بهش دادیم

خیلی خوش گذشت اینقدر مشغول بودیم که پاک یادم

رفت عکس بگیرم به هر حال شرمنده هانیه جونم

برات ارزو میکنم وقتی بزرگ شدی و موقع ازدواجت بود

مرد زندگیت مثل بابات مهربون باشه اونوقت منم مثل

مامانی خیالم از بابت زندگیت و خوشبختیت راحت میشه

                دوستون دارم

                                   یه عالمه

                                              قربان شما

                                                         مامان طاهره

سلام دوست جونا لباسم قشنگه

بفرمایید چای.............نوش جان

دیشب با مامانی و خاله ها رفته بودیم عروسی

عروسیه حدیثه وسعید دختر خواهر و پسر خواهر عمو روح اله .....

در واقع عروس داماد باهم دختر خاله وپسر خاله بودن

بی نهایت خوش گذشت

عزیزم از شادی کردنت معلوم بود حسابی داره بهت خوش میگذره البته در کنار سارینا و پریسا

ایتم کارت دعوت :برای من و تو و باباولم کن مامان همش میخوای ازم عست بدیریمیوه بده بخورم موز میخوام

اصلا خودم برمیدارم

ا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

الهی قربون مدلهای عکس گرفتنت

که همش سلیقه ی خودت بود و فقط بهم میگفتی .........عشت بدیر

اینجا شال مامان سرته همیشه دوست داری شال های مامان و سر کتی من عاشق

این کارهای قشنگتم عزیز دردونه ی من

و عزیز دلم جمعه که این عکسو ازت انداختم حاضر شده بودی بریم عروسیه زهرا دختر خاله مریم. بعد از عروسی هم رفتیم بام شهر خیلی خوش گذشت. ستایش ومحیا هم بودن که موقع برگشت اینقدر خسته بودید که خوابتون برد دختر گلم امروز اصلا. مامان رو اذیت نکردی وکلی هم دختر خوبی بودی عاشقتم وخیلییییییییییی. دوستت دارم،، ،،،،،،