هانیه، عسل،علیرضا
هانیه و بستنی ساز
هانیه عزیز دلم عاشقه بستنی
چون مصرف بستنیش واقعا فراوانه به فکر افتادیم که بستنیهای مغازه شاید خدانکرده براش
بیماری ایجاد کنه به همین خاطر بستنی ساز براش به کار انداختیم
خودش هم کلی ذوق میکنه و کنار دستگاه بستنی ساز میشینه تا بستنی اماده بشه
جای همه ی دوستان خالی..............................
جمعه رفتیم عروسی دایی مجتبی پسر ابجی من
روز جمعه تولد ولی عصر رفتیم تالار فیروزه عروسیه دایی مجتبی
اون روز هم هانیه منو اذیت نکرد و دختر خوبی بود البته مامانی و خاله فاطمه به قول هانیه خاله
اجی با من در نگهداری هانیه کمک کردن بهتر بگم که بیشتر ساعت مراسم هانیه کنار خاله اجی بود
عروسیه پسر خاله ی مامانی
سلام عزیزم هانیه جان
این عکس مربوطه به دو روز پیش
که رفته بودیم عروسیه پسر خاله ی مامانی
ناگفته نماند که خیلی خیلی خوش گذشت البته با حضور خاله نرگس ...خاله مریم ...خاله فاطمه و
دختراشون {دختر خاله های مامانی} این خوش گذرونی پر رنگتر شد
واااااااااااااااااااااااای چه روز خوبی بود
من عاشق دختر خاله های مامانی هستم چون مامانی تک دختره و خواهر نداره ما خاله صداشون
میکنیم و رفت و امد و رابطه ی خیلی گرمی با هم داریم شاید این رابطه قشنگتر و گرمتر باشه تا
اگه خاله ی اصلی میداشتیم
عزیزم این مدل عکس و خودت خواستی و مرتب میگفتی اینجوری عدس بگیر
البته این یکی از مدلهای خوابت هم هست
جشن نوزادی سوگند
این عکسو موقع رفتن در خونه مامانی ازت گرفتم
خداحافظی با عمو حسین
دختر قشنگم
دوشنبه شب مورخ 1393/3/20 ساعت 11 شب عمو حسین رفت یزد ما هم برای خداحافظی عمو را تا راه
اهن همراهی کردیم
تو هم که متوجه شده بودی عمو میخواد بره سخت بهش چسبیده بودی و ازش جدا نمیشدی وقتی هم
قطار اومد دستش رو گرفته بودی و به طرف سالن کشیدی که نرو بیا..............
البته به تو هم حق میدم دخترم اخه به عمو خیلی انس داری و دوری برات سخته.......
هانیه و غذاخوردنش
عزیز دلم الان درست دو سال و سه ماه و یازده روز سن داری و من هنوز دلم نیومده تو رو از شیر بگیرم با اینکه ماه رمضان سختی در پیش خواهم داشت ولی با ز هم نمیتونم گریه ها و بی قراریهاتو ببینم اصلا طاقت ندارم و خودمم گریه ام میگیره
اینجا هم صحنه غذا خوردنته که با بازیگوشی از خوردن غذا دوری میکنی و منم مثل همیشه با هر ترفندی شده غذا رو به خوردت میدم اینجا سوار دو چرخه شدی کلی با هم بازی کردیم و زنگ تفریح غذا بهت دادم که دوباره با هم بازی کنیم
اهنگ وبلاگت شعر ناز گل باباست که بابا محسن همیشه به عشقت توی ماشین گوش میکنه و سفارش داده توی وبلاگت هم بزارم
تو را حس میکنم هر دم
که با چشمان زیبایت
مرا دیوانه ام کردی
من از شوق تماشایت
نگاه از تو نمیگیرم
تو زیباتر نگاهم میکنی این بار...................
فدای چشمان زیبایت
مامان و بابا
گلباران .......
عزیز تر از جانم امروز خونه ی مامانی تو رو گلباران کردیم
امسال هم مثل هرسال گل سرت ریختیم تا
ایشالله تابستان رو به خوبی پشت سر بگذاری و گرمازده نشی
این گلها هم از روستای مامانیه که مامانی و بابایی برات اوردن ایشالله به زودی به گلستان گل
محمدی هم میریم
اولین گلباران هانیه ی گلم
دومین گلباران عزیز دلم
و اینم سومین گلباران عزیزتر از جانم
دختر گلم ایشالله همیشه سالم باشی فدات بشم
همه ی این گلها تقدیم وجود نازنینت