هانیه و بازی و شادی...........
شبهای تابستان
و پیشنهاد هانیه به بابا :بریم پارک
بابا هم مثل همیشه........... نه نمیگه
و تو هم میخندی و به بایا میگی: مرسی ،،،ممنون
هانیه جان.......... من و بابا تصمیم داریم تو رو به تموم آرزوهایت برسونیم
عزیزم ......ایشالله همیشه سلام باشی ولبت خندون باشه
دوستت دارم عزیزتر از جانم
و پیشنهاد هانیه به بابا :بریم پارک
بابا هم مثل همیشه........... نه نمیگه
و تو هم میخندی و به بایا میگی: مرسی ،،،ممنون
هانیه جان.......... من و بابا تصمیم داریم تو رو به تموم آرزوهایت برسونیم
عزیزم ......ایشالله همیشه سلام باشی ولبت خندون باشه
دوستت دارم عزیزتر از جانم
هانیه، عسل،علیرضا
عسل،،،، دختر خاله وحیده از تهران آمده بودن. وباز بچه ها دور هم جمع شدن و کلی بازی کردن عسل، هانیه و علیرضا دوستای خیلی خوبی برای همدیگه هستن و همدیگه رو خیلی دوست دارن البته جای سارینا و نرگس سادات هم خیلی خالیه که هنوز تشریف نیاوردن به جمع بلاها