چه روز خوبی بود دیروز از صبح تا شب خونه بابا حاجی بودیم اخه عید قربان بود و باباحاجی هم طبق رسوم حاجی ها حیوان قربانی کرد سالی که بابا حاجی و مامانی حاجی شدند من سر شما باردار بودم و شش ماه داشتم وپارسال و امسال که باباحاجی حیوون قربانی کرد تو هم کنارمون بودی دیروز بابا حاجی ومامانی عمه ها وعمو ها وریحانه کوچولو از اینکه کنارشون بودی خیلی خوششششحال بودن با اینکه هرشب همدیگه رو میبینیم ولی باز هم دلشون برات تنگه وااااااااااااااااااااااااااااااااای چچچچچچچچچقدر ددوسسسسسسسسسست دارن از خونه ی بابایی هم چون امروز پیششون نبودی مرتب زنگ میزدن وجویای حالت بودن ومامانی میگفت حتما شب بیایید واااااااااااااااااااااای چقددددددددددددددر عزززززززززززززیزی
بره کشون
-
عمه جون پری نازجمعه 26 مهر 1392 - 16:48
-
غزل(مامان علي)جمعه 26 مهر 1392 - 17:43
-
مامان آرشجمعه 26 مهر 1392 - 23:33