دلبندم بخند تا زندگی کنم
عزیز دلم امروز مامانی بردت حموم اخه من رفته بودم خرید واسه تولد بابایی کلی کار داشتم تازه تولد تو هم نزدیکه در کنارش کارهای تولد تو را هم انجام میدم
عزیزم 45 روز دیگه تولدته
اتلیه رزرو کردم و خریدها رو هم شروع کردم میخوام برات سنگ تموم بگذارم مثل پارسال
امشب خاله فاطمه و عمو روح اله مهمونمون بودن تو هم که عاشقشون هستی کلی ذوق کرده بودی وقتی نشستند بدوبدو از توی کابینت زیر دستی اوردی ومدام میوه تعارفشون میکردی و به زور کارامل و انواع تافیها رو میخواستی بخورند الهی مامان فدات که عاشق مهمونی هستی از بس خونه مامانی رفت و امد ومهمونی زیاده تو هم عادت کردی ودوست داری و با کارهای قشنگت ماهارو میخندونی ما همش محو توایم
بند بند دل بنده به بند بند دلت بنده
-
مامان کیانسه شنبه 24 دی 1392 - 09:35
-
مامان آرادسه شنبه 24 دی 1392 - 17:42
-
مامان محیاچهارشنبه 25 دی 1392 - 08:55